محمدرضاصفری
صفحه شخصی محمدرضاصفری


نوشته شده در تاريخ شنبه 1 آذر 1399برچسب:, توسط محمدرضاصفری

دختراني را مي شناسم كه صورتي مي پوشند
لاك قرمز مي زنند
ناز مي كنند
عروسك دارند
لوس مي شوند گــآهي
و لبخنـــد مي زنند

اينهايي كه مي شناسم هم دخترند
ولي
به دخترانه هايشان چوب حراج نزدند

ياد گرفته اند “همه” لايق دخترانه ها نيستند
اينهــا هم دختـرند
با چاشني چــادر
و نمك حيــا
هنوز هم “بانمـك ها” پرطرفــــــــــدارترند
(:


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 5 آذر 1399برچسب:, توسط محمدرضاصفری

ﺯﻥ ﮐﻪ ﻃﻮﻋﻪ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ، ﮐﺎﺳﻪ ﺁﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﻠﻢ ﺁﻭﺭﺩ
ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﺷﺎﻣﯿﺪﻥ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺖ
ﻃﻮﻋﻪ ﻇﺮﻑ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: اﯼ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ! برﺧﯿﺰ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ، ﻧﺰﺩ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﺑﺮﻭ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ، ﻧﺸﺴﺘﻦِ ﻣﺴﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺣﻼﻝ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ

ﻣﺴﻠﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﺍﻡ ﮐﻨﺪ

ﻃﻮﻋﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟
ﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺷﻨﯿﺪ: ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻘﯿﻞ ﻫﺴﺘﻢ

ﻃﻮﻋﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭﺍﻥ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ‏(ﺹ‏) ﺑﻮﺩ، دﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺴﻠﻢ ﮔﺸﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﮐﺮﺩ

ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠّﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﻣﺴﻠﻢ
ﺑﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺴﻠﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠّﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺍﻭ ﻭ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﻗﺼﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯽ ﺁﻣﺪ
ﻟﺬﺍ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺧﻮﯾﺶ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﺍ ﺑﮕﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻣﺴﻠﻢ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﺨﻔﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ

ﺁﻧﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻢ ﻭ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ

ﺳﭙﺲ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠّﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺪ، ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﮐﻮﻓﻪ ﺭﺍ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻢ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﻫﺪ، ﺟﺎﻥ ﻭ ﻣﺎﻟﺶ ﺑﺮ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ، ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﯾﻪ ﺍﺵ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ‏

ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻭ ﺗﻄﻤﯿﻊ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠّﻪ ﮐﺎﺭﺳﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻼﻝ، ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻃﻮﻋﻪ، ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺑﻪ ﻃﻤﻊ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﺰﻩ، ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﻭﺍﺭﺩ ﻗﺼﺮ ﺷﺪﻩ، مخفی گاه ﻣﺴﻠﻢ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺩﺍﺩ

ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠّﻪ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ، ﺑﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﺍﺷﻌﺚ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻧﻔﺮ ﻣﺴﻠﻢ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪ

ﺍﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻣﺴﻠﻢ ﻭ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺍﻭ
ﻣﺴﻠﻢ ﺩﺭ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺑﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠّﻪ، ﺣﺪﻭﺩ 45 ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﺗﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺿﺮﺑﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮﯼ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺪ

ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺴﻠﻢ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﯾﺎﺭﺍﯼ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡﻫﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻭ ﭼﻮﺏ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺴﻠﻢ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﯽ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﺯﺩﻩ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺍﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ
ﻭﻟﯽ ﻣﺴﻠﻢ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺟﺪﺍﻝ ﺑﺮﻧﻤﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﯾﻮﺭﺵ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ

ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺑﻦ ﺍﺷﻌﺚ ﺑﻪ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺴﻠﻢ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﻨﺪ، ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﻣﺴﻠﻢ ! ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ؟ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ ﻭ ﺍﺑﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺸﺖ

ﻣﺴﻠﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﭼﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻋﻬﺪ ﺷﮑﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ؟

ﺍﺑﻦ ﺍﺷﻌﺚ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺯﺧﻢﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺿﻌﻔﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺍﻭ ﭼﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺗﻦ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ

ﻣﺮﮐﺒﯽ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻣﺴﻠﻢ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺳﻮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠّﻪ ﺑﺮﺩﻧﺪ

ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ مسلم
ﮐﺸﺘﻦ ﻣﺴﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ‏ «ﺑﮑﺮ ﺑﻦ ﺣﻤﺮﺍﻥ ﺍﺣﻤﺮﯼ ‏» ﺳﭙﺮﺩﻧﺪ، ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﮔﯿﺮی ها ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻘﯿﻞ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﻡ ‏« ﺩﺍﺭﺍﻻﻣﺎﺭﻩ ‏» ﺑﺒﺮﺩ ﻭ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﭘﯿﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ

ﻣﺴﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭﺍﻻﻣﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻧﺪ، دﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ، ﺗﮑﺒﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ، ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺩﺭﻭﺩ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﯾﺒﮑﺎﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻧﮓ ﺑﺎﺯ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﺎ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ، ﺣﮑﻢ ﮐﻦ

ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ، ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺎﺥ، ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻓﺮﺟﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ

ﻣﺴﻠﻢ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮐﻔﺎﺷﺎﻥ ﻧﺸﺎﻧﺪﻧﺪ
ﺑﺎ ﺿﺮﺑﺖ ﺷﻤﺸﯿﺮ، ﺳﺮ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺶ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ، و… ﭘﯿﮑﺮ ﺧـﻮﻧﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿـﺪ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﻭ ﺷﺠـﺎﻉ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﯿﺰ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻭ ﺳﺮﻭﺻﺪﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﭘﺎ ﮐﺮﺩند

*oOoOoOoOoOoO*

ارباب صدایش زد
او را روی پاهایش نشاند
به چشمان معصومش‌ لبخند زد
با اینکه قلبش از شهادت پسر عمّش شکسته بود
دست نوازش بر موهای دخترک کشید، حمیـده غم را در چشمانش دید و گفت: دست یتیمی‌بر سرم می کشید! پدرم شهید شده ؟

و مولا گفت زین پس من پدرت و دخترانم خواهرانت هستند! در این راه صبور باش دخترِ پسرعموی صبورم

عصر عاشورا
هنگامی که دشمن به خیمه ها یورش آورد
حمیده زیر دست و پای دشمن جان سپرد
روحش صبور بود و همه چیز ‌را دید
اما جسمش دیگر توان آن همه نامرد جنگی را نداشت

حضرت مسلم! می گویند تمام فرزندانت در راه مولایت شهید شدند
گوارایت باد این سعادت و رستگاری ابدی


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 5 آذر 1399برچسب:, توسط محمدرضاصفری

1.نهی از منکر به شیوه عمر

 

در یکى از شبها که در کوچه هاى مدینه گشت مى زد، صداى آواز مردى را از درون خانه اش

شنید، ناگهان از دیوار بالا رفت ! و پایین آمد! و به نزد او رفت . دید زنى و ظرفى از شراب نزد اوست .

 

عمر گفت : اى دشمن خدا! پنداشتى که خداوند تو را با این معصیت مى پوشاند؟

وقتی صاحب خانه او را دید گفت: ای خلیفه وقت! اگر ما یک گناه کردیم، تو شش گناه کردی و اگر

از ما یک مخالفت امر خدا صادر شده از تو چندین مخالفت صادر شده.

اگر قبول نداری بشنو تا بگویم:


اولا تجسس کرده ای و خداوند فرموده: "و لا تجسسوا"

یعنی تجسس عیوب مردم نکنید که خداوند عیب پوش است.

ثانیا خداوند فرموده : "و لیس البر ان تاتوا البیوت من ظهورها و لکن البر من اتقی و اتوا البیوت

 من ابوابها" یعنی: خوب نیست از پشت بام خانه ها داخل خانه مردم شدن و نیکی آن است که

از خدا بپرهیزید و از در خانه مردم در آیید.

 

تو از در نیامدی و از دیوار آمدی و از نیکی و تقوا که خدا فرموده چیزی به جا نیاوردی.

ثالثا خداوند فرموده: "ان بعض الظن اثم"
 تو گمان بد در حق مردم و در حق ما می بری

رابعا خداوند فرموده: " ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا" و تو تحقیق نکرده بر سر ما آمدی.

پنجم آنکه خداوند به بندگان فرموده بی رخصت و اجازه به خانه کسی داخل نشوید:

 


"لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها"
 اگر این خانه توست بگو.

 و اگر ادعای دوستی میکنی انیس و دوست از بام خانه در نمی آید.و خداوند فرموده هرگاه داخل خانه کسی شوید بر اهل ان خانه سلام کنید که در سلام سلامتی

 است و ترکش در عرف قبیح است.

 

 در هیچ مذهبی نیست که تسلیم و تواضعی نباشد و تو سلام نکردی.

ششم آنکه امر به معروف و نهی از منکر مراتبی دارد. پس از رعایت آن مراتب دستور به کشتن

 او میدهند. ولی تو قبل از آنکه مراتب را رعایت کنی برای کشتن من آمدی. دیگر آنکه تو

جانشین رسول خدایی-تو را تمکین در کار است.

 

 شب گردی چیز دیگریست و جانشین رسول خدا دیگر. یعنی وظیفه تو شب گردی نیست.

وقتی عمر این مسائل را شنید خجالت کشید و از آن شخص عذر خواست. (1)


(مکارم الاخلاق نوشته خرائطی حدیث 3696 - شرح نهج البلاغه ابن أبى الحدید ج3ص 96، احیاء العلوم غزالی ص 137 -

 الغدیر للامینی ج 6 / 121، الریاض النضرة ج 2 / 46 ط 1، شرح نهج البلاغة لابن أبى الحدید ج 1 / 61 وج 3 / 96 ط 1،

 الدر المنثور ج 6 / 93، الفتوحات الاسلامیة ج 2 / 477. )

 

 

2. تعیین مهریه زنان به شیوه عمر

روزی عمر بن خطاب خطبه می خواند گفت: هر که بر مهریه زن مغالات (زیاده روی) کند و از

چهارصد درهم بیشتر مهر نماید او را حد می زنم ( تنبیه میکنم) !!! و آنچه بر چهارصد درهم

افزوده باشد را داخل بیت المال می کنم !!!

 

پیر زنی در آنجا حاضر بود. برخاست و گفت: ای عمر! کلام تو اولی (بهتر) به قبول است یا کلام

 خداوند تبارک و تعالی ؟؟؟

 

عمر گفت: کلام خداوند!

پیرزن گفت: حق تعالی در قرآن مجید فرموده که :


و آتیتم احدیهن قنطار فلا تاخذوا منه شیئا. یعنی چنانچه کابین زنی را بار طلا قرار دادید مانعی ندارد ..

(نساء /20 )

عمر گفت: کلکم افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال !!!

 

یعنی جمیع شما فقیه تر و داناتر از عمرید حتی پیر زن در خانه ها و یا زنان مخدره در حجله ها !!!

(سیره عمر ابن جوزی ص 129- تفسیر ابن کثیر ج 1 ص467 - تفسیر کشاف ج 1 ص 357 

 تاریخ بغداد ج3ص257 - مجمع الزوائد هیثمی ج 4 ص 284- الدر المنثور

سیوطی ج 2ص 133- جمع الجوامع ج8 ص 298- فتح القدیر ج1 ص407 و...)

 

3. برابری ، برادری و مسلمانی به شیوه عمر


افتخار مکتب ما مسلمانان به آن است که بسیاری از سنتهای جاهلیت (مانند: تبعیض نژادی)

 را از بین برده است. پیامبر عظیم الشان اسلام تمام تلاش خود را در طول 23 سال

 نبوت خویش کرد تا این مساله را بر مسلمانان روشن کند که تبعیض نژادی عملی کاملا باطل

 در شریعت اسلام است.

 

همانطور که میدانید عهد اخوت و برادری میان سیاه و سفید بست. و عرب و عجم و سیاه و سفید....

همه در دیدگاه او یکسان بودند. و در قرآن میفرماید :

 

 که به تحقیق گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شما است.

 یعنی در دیدگاه خداوند تمام قبایل و اقوام یکسان هستند. و فقط آنهایی مقام والاتر دارند که

تقوای بیشتری داشته باشند.

 

 اما آنهایی که نام خود را خلیفه مسلمین نامیدند بعد از پیامبر اکرم اسلام با خلافت بازی کردند

و دقیقا بر عکس عمل کردند.

 

 و گویی به زمان جاهلیت برگشته بودند. تعصبات جاهلی برافروخته کردند. و یک سیستم طبقاتی

 بر مبنای قوم و نژاد در جامعه ایجاد کردند. به شرح زیر توجه بفرمایید:


حکومت عمر حکومتی عربی بود و در مدینه که پایتخت اسلام بود. عمر منع کرده بود که غیر

عرب ساکن نشود. تنها به دو نفر اجازه ماندن در مدینه را داده بود:


یکی هرمزان پادشان سابق شوش و شوشتر (تستر) که مسلمان شده بود و برای عمر

 نقشه های جنگی در فتح شهرهای ایران میکشید. ۱


و دیگری ابولولو که غلام مغیره بن شعبه بود. او کارگری ماهر بود و نقاشی و آهنگری و نجاری

 را به خوبی میدانست. مغیره از عمر خواست که اجازه بدهد ابولولو در مدینه ساکن شود

و عمر هم اجازه داد (2)

باری تعصب عربی تا این حد بوده است که در پایتخت اسلام کسی از غیر عرب اجازه ماندن نداشت.

(3)

(البته سلمان و بلال هم بودند که از زمان پیامبر علیه السلام در مدینه ساکن بودند و جزو

 اصحاب پیامبر به شمار میرفتند). همچنین عمر منع کرده بود که غیر عرب از عرب دختر بگیرد.

یا عرب غیر قریش از قریش دختر بگیرد. (4)

 

 


بدین گونه عمر جامعه اسلام را جامعه ای طبقاتی کرد.

عمر نهی کرد که مردان عجم با دختران عرب ازدواج کنند و گفت: تحقیقا ازدواج زنان عرب را با غیر

از هم شأنان آنها، بازخواهم داشت.

(5)

همچنین در موطا مالک آمده است که عمر حکم کرده بود اگر مرد عرب از عجم زن گرفت و بچه ای

 از این ازدواج به دنیا آمد چنانچه آن بچه در بلاد عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث می برد و اگر

در سرزمین غیر عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث نمی برد !!! (6)


 

حکومت عمر حکومت عربی قریشی بود. و هیچ والی و امیر لشکری از غیر قریش تعیین نمیکرد.

البته یک استثنا داشت و آن این بود که در میان قبایل قریش به بنی هاشم ولایت نمیداد!


 

در اینجا برای آشنایی بیشتر با افکار نژاد پرستانه عمر بعضی از سخنان معروف و مشهور عمر

را نقل می کنیم:


الف) عرب به ملکیت کسی در نمی آید.

(7)

ب) برای عرب زشت است که بعضی از آنان بعضی دیگر را در ملکیت خود داشته باشند. (8)

ج) زبان مردم عجم را فرا نگیرید. 
(9) هر کس به زبان فارسی سخن گوید کار ناشایستی

مرتکب شده و هرکس کار ناشایستی انجام دهد، مروّتش از بین می رود. (10)

د) در وصیت او آمده است: تمامی اعراب از مال خدا آزاد شوند...
(11)

 



ن) هرگاه کارگزاران خود را به جایی می فرستاد با آنان شرط می کرد که: اعراب را نزنید که در

نزد دیگران خوار می شوند. آنان را در جنگها زیاد نگه ندارید که موجب انحراف آنان خواهد شد.

 بالای سرشان نباشید که موجب محرومیت آنان می شود.

۱۲

 

اسناد:
(1) برای آشنایی با نمونه ای از این مشورتها بنگرید به : تاریخ الخلفا . سیوطی . ص 144-143
(2) مروج الذهب . مسعودی 2/322
(3) تاریخ الخلفا ص 133
(4) معالم المدرستین. مولف. 2/364. به نقل از وافی چاپ اول 1412
(5) محاضرات الادباء ج3ص208، الایضاح ص280و286
(6) موطا 2/60 چاپ مصر 1343. ابی عمر بن الخطاب ان یورث احدا من الاعاجم الا احدا ولد فی ارض العرب
(7) الاموال ص197-199، الایضاح ص249، تاریخ الامم و الملوک ج2ص549، سنن بیهقی ج9ص74
(8) الکامل فی التاریخ ج2ص382، تاریخ الامم و الملوک ج2ص549
(9) اقتضاء الصراط المستقیم، ص162
(10) ربیع الابرار ج1ص796، تاریخ جرجان ص486
(11) المصنف ج8ص380، ج9ص168
(12) المصنف ج11ص325، تاریخ الامم و الملوک ج3ص273، مستدرک حاکم ج4ص439، حیاة الصحابه ج2ص82

 

همانطور که مشاهده میکنید منبع هر سه مورد کتب اهل سنت می باشد پس قصدمان توهین و اهانت نیست!)

 

 


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 2 آذر 1399برچسب:, توسط محمدرضاصفری

استاد فاطمی‌نیا گفت: خدمت آیت الله بهاءالدینی رسیدم؛ گفتم آقا راز مقام و رتبه سید سکوت چه بود؟ آقا دست بالا آورد و اشاره به دهان کرد. 

به گزارش فارس،‌ استاد سید عبدالله فاطمی نیا در جلسه‌ای با ذکر چند نکته اخلاقی و عرفانی فرمود: خدمت آیت الله بهاءالدینی رسیدم.گفتم آقا راز مقام و رتبه سید سکوت چه بود؟ آقا دست بالا آورد و اشاره به دهان کرد.خدا شاهد است الان مردم خیلی دست کم گرفته‌اند آبرو بردن را.ببینید؛ خدا چند گناه را نمی‌بخشد:

۱- عمدا نماز نخواندن ۲- به ناحق آدم کشتن ۳- عقوق والدین ۴- آبرو بردن

این گناهان اینقدر نحس هستند که صاحبانشان گاهی موفق به توبه نمی‌شوند. پسر یکی از بزرگان علما که در زمان خودش استادالعلما بود، برای من تعریف می‌کرد: «به پدرم گفتم پدر تو دریای علم هستی.اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی چه می‌گویی؟ می‌گفت پدرم سرش را انداخت پایین.بعد سرش را بالا آورد و گفت آبروی کسی را نبر!» الان در زمان ما … هیئتی‌ها، مسجدی‌ها و مقدس‌ها آبرو می‌برند.عزیز من اسلام می‌خواهد آبروی فرد حفظ شود.شما با این مشکل داری؟ دقت کنید که بعضی‌ها با زبانشان می‌روند جهنم.


روایت داریم که می‌فرماید اغلب جهنمی‌ها، جهنمی زبان هستند.فکر نکنید همه شراب می‌خورند و از دیوار مردم بالا می‌روند. یک مشت مومن مقدس را می‌آورند جهنم.ای آقا تو که همیشه هیأت بودی! مسجد بودی! بله. توی صفوف جماعت می نشینند آبرو می‌برند.امیرالمومنین(ع) به حارث همدانی می‌فرماید: اگر هر چه را که می‌شنوی بگویی؛ دروغگو هستی.گناهکار چند نوع است: عده‌ای گناه می‌کنند، بعد ناراحت و پشیمان می‌شوند؛ سوزوگداز دارند؛ توبه می‌کنند و هرگز فکر نمی‌کنند که روزی این توبه را بشکنند؛ اما دوباره می‌شکنند.دوباره، سه باره، ده باره. در حدیث داریم که این اگر در تمام توبه شکستن ها سوز و گداز واقعی داشته باشد، در نهایت بر شیطان پیروز می‌شود.


آقایان حیف تان نمی‌آید مادرها را اذیت می‌کنید؟ سید رضی جامع نهج البلاغه پس از مرگ مادرش گفت: «بعد از این با کدام دست بلاها را رد کنم؟» دست مادر که بالا می‌رود بلاها از شما دور می‌شود.حیف نیست سر یک چیز جزئی مادر را می‌رنجانید؟ از مجلس روضه برگشته مادر را می‌رنجاند، قبول باشد!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 2 آذر 1399برچسب:, توسط محمدرضاصفری

در فرهنگ اسلامی به مسئله انتخاب نام برای کودک به دلیل آثار معنوی آن و نقش مهمی که در تکوین شخصیت فرد دارد، توجّه خاصّی شده است. از جمله افتخارات ائمه اطهار (علیهم السلام) آن است که برخی از نام ها و القاب آنها را خدا و پیامبر تعیین فرموده اند. در روایتی آمده است که در همان روزهای اوّل تولد امام حسین (علیه السلام) ، جبرئیل به حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و فرمود:

«خداوند تبارک و تعالی بر تو سلام می رساند و می فرماید: از آن جا که علی (علیه السلام) برای تو همانند هارون برای موسی (علیه السلام) است مناسب است که این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون شبیر ـ که در عربی «حسین» خوانده می شود ـ نام گذاری کنید»

به دنبال این پیام الهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به خانه حضرت زهرا (علیها السلام) می آیند و سؤال می کنند: «آیا برای این نوزاد نامی انتخاب کرده اید؟» علی (علیه السلام) می فرمایند: «ما هرگز در این امر بر شما پیشی نمی گیریم». آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:«نام او را حسین بگذارید».


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 2 آذر 1399برچسب:, توسط محمدرضاصفری

در حدیثی از پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)
 
نقل شده است که حضرت می فرمایند:
 
در روز قیامت وقتی حیوان سگ در محشر برانگیخته می شود، می گوید:
 
خدا را شکر که من خوک خلق نشدم.
 
وقتی حیوان خوک، برانگیخته می شود، می گوید:
 
خدا را شکر من کافر خلق نشدم.
 
وقتی فرد کافر برانگیخته می شود، می گوید:
 
خدا را شکر که من منافق خلق نشدم.
 
 
وقتی «فرد منافق» برانگیخته می شود، می گوید:
 
خدا را شکر که من «آدم بی نماز» خلق نشدم.
 
...................................
 
نکته مهم:
 
اِنَّ الصَّلاةَ عَمُودُ الدّین اِنْ قُبِلَتْ، قُبِلَ ماسِواها وَ اِنْ رُدَّتْ، رُدَّ ما سِواها.
 
 وَ هِىَ تَنهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْکَرِ.

براى هر عضوى از اعضاى بدن وظیفه اى است ، در ابتدا که قیام و قعود و
 
رکوع و سجود باشد که چهار تا بیشتر نیست . براى هر یک وظیفه است ،
 
از فرق سر تا نوک پا، براى چشم ، براى گوش ، کف ، دستها، سر زانو،
 
حتى نوک انگشتها، هم وظیفه و حکمى است .
 
این چنین وظایف و احکامى در هیچ دین و مذهبى وجود ندارد.
 
هیچ نیست و بالاتر از همه این اعضاء مغز و سر و مخ انسان است ، وقتى
 
 که مى گوید «إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعِینُ» باید متوجه باشد که مقابل
 
چه کسى ایستاده است .
 
مقابل خانه اى ایستاده که خانه خداست .
 
باید متوجه باشد که تمامى اعضاء از مغز سر تا نوک پا در عبادت او باشد.
 
 در بندگى او، خضوع و خشوع او باشد. و دست خضوع به طرفش دراز کنند...
 
روح روان ، مغز سر و کلّه اش با آن خدایى که در مقابل خانه اش ایستاده است
 
شفاهاً لب به لب دارد، صحبت مى کند. باید بفهمد که با چه کسى دارد
 
 حرف مى زند. اگر این کار را کرد مى شود:
 
« تَنْهى عَنِ الْفَحشاءِ وَالْمُنکَر ».
 
اگر هر شبانه روز پنج بار اینکار را کرد مى شود:
 
« تنهى عن الفحشاء و المنکر». به این خاطر گفته است :
 
« ان قبلت قبل ماسواها و ان ردت ، ردّما سواها ».
 
همه اش نماز است ، نماز، نماز همه اش نماز، نماز، نماز است .
 
 
 اللهم اجعل صلواتنا مقبوله 
 
التماس دعا

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 2 آذر 1399برچسب:, توسط محمدرضاصفری